لیله القدر و فاطمه زهرا
لیله القدر و فاطمه سلام الله علیها
بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه رب العالمین من عرف فاطمه حقّ معرفتها فقد ادرک لیله القدر. « تفسیر فرات کوفى از امام صادق علیه السّلام»
نظر عمده ما در این رساله این است که حضرت سیده نساء عالمین فاطمه زهرا علیها السّلام لیله القدر و یوم اللّه است، و نیز آشنائى به مقام رفیع لیله القدر و یوم اللّه و پى بردن به عظمت سعه وجودى انسان و شرح صدر اوست که آخذ و حامل قرآنست. و در آن مبرهن مىگردد که قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى ندارند و انسان بالفعل همان قرآن و عرفان و برهان است. لیله القدر و یوم اللّه را مراتب و مظاهر بسیار است، چنانکه همه حقایق نظام هستى بدین منوالاند که نسبت دانى به عالى نسبت فرع به اصل و ظل به ذى ظل است. از دانى تعبیر به آیت و صنم و عکس و ظل و نظایر آنها مىکنند. قرآن کریم فرموده است. وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَهَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ «واقعه/ ۶۳ _ و قطعاً پدیدار شدنِ نخستین خود را شناختید؛ پس چرا سَرِ عبرت گرفتن ندارید؟».
و از امام سید الساجدین علیه السّلام است که: العجب کل العجب لمن أنکر النشأه الاخرى و هو یرى النشأه الاولى.
و از امام ثامن الحجج علیه السّلام است که: قد علم أولوالالباب أن ما هنالک لا یعلم الا بما هیهنا.
براى تقریب به مقصود به صورت تنظیر گوییم: هر یک از جنت و نار را در همه عوالم از حضرت علمیه تا عالم شهادت مطلقه مظاهر است. و هر یک از مظاهر، مظهر اسمى از اسماء اللّه است. و نیز هر یک از این مظاهر را در هر عالمى صورى و لوازمى است که لایق به همان عالم مىباشند.
اسماى حق سبحانه جمالى و جلالىاند، جنت مظهر جمالى و نار مظهر جلالى است. و همچنین قبر را در این نشأه افراد متشابه است، و در آن نشأه قبرى روضه من ریاض الجنه است و قبرى حفره من حفر النار که وزان قبر در این نشأه و آن نشأه وزان انسان در نشأتین است، یعنى چنانکه انسان در این نشأه نوع و در تحت او افراد متشابه و متماثلاند و در آن نشأه جنس است و در تحت او انواع که اشخاص به حسب علوم و افعال و ملکاتشان به صور مختلفهاند، قبرهاى این نشأه نیز افراد متشابهاند، اما قبرهاى آخرت قبرى روضهاى از ریاض جنت و قبرى حفرهاى از حفرههاى نار است پس قبرها خود انسانهایند.
این دو مطلب را به عنوان مثال ذکر کردهایم که یک شىء را عوالم و مظاهر و مراتب بسیار است و در هر موطن حکمى خاص دارد، و در عین حال از غیب تا عین، وحدت هویت او محفوظ است. بر همین منوال زمان را نیز در بعض عوالمش حیات و شعور است وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ «عنکبوت/ ۶۵ _ این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا[در] سراى آخرت است؛ اى کاش مىدانستند».
در نیل به مراتب لیله القدر در این حدیث شریف و مانند آن که در جوامع روائى مروى است تدبر بسزا شود، در کافى به اسنادش از زراره روایت کرده است که:
قال ابو عبد اللّه علیه السّلام: التقدیر فى لیله تسع عشره، و الابرام فى لیله احدى و عشرین، و الامضاء فى لیله ثلاث و عشرین. «وافى فیض، ج ۷، ص ۵۷، چاپ اول رحلى»
بدانکه دهر روح زمان و علت آن است و نسبت دهر به زمان نسبت روح به جسد است. و به عبارت اخرى موجودات عالم دهر، مبادى و علل وجودات زمان و زمانى هستند کما اینکه سرمدى علت دهرى است، و چنانکه روح علت جسد و مرتبه کمال آن است و جسد مرتبه ضعف علت و معلول آن است، همچنین است زمان و زمانیات نسبت به دهر. خلاصه سرمد روح دهر است و دهر روح زمان.
مثل دهر با زمان، مثل صورت کلیه معقوله زمان ذهنى با زمان متدرج خارجى است که در حقیقت بر اساس رصین حرکت جوهریه، مقدار سیلان طبیعت است جز اینکه صورت معقوله با زمان خارجى معیت وجودیه ندارد و علت آن نیست، اما آن صورت عقلیهاى که جوهر مفارق در طول زمان و علت اوست یعنى همان روح زمان، معیت وجودیه دارد. غرض از این تنظیر ثبات مطلق صورت معقوله و تجدد زمان خارجى است.
حال که دانستهاى دهر روح زمان و علت آن است، و حقیقتى عقلى مفارق از طبیعت است، بنابراین در بسیارى از مواردى که از زبان اهل بیت عصمت و وحى به زمان مانند مخاطبه با ذوى العقول خطاب مىشود، باید به لحاظ خطاب به اصل و مبدأ زمان بوده باشد که از مفارقات نوریه و دار آخرت است و دار آخرت حیات و شعور است وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ. از باب مثال دعاى چهل و پنجم صحیفه سجادیه در وداع شهر رمضان.
امام سجاد علیه السّلام خطاب به ماه مبارک رمضان مىکند و چندین بار وى را سلام مىکند و مىفرماید: السلام علیک یا شهر اللّه الاکبر و یا عید اولیائه، السلام علیک یا اکرم مصحوب من الاوقات و یا خیر شهر فى الایام و الساعات.
و به تقریر و تعبیر دیگر گوییم: اگر در وداع زمان و سلام بدان برایت اشکال پیش آید که زمان از قبیل موجود زنده با شعور قابل صحبت و تودیع و سلام نیست، جوابش اینکه:
زمان و مکان و سایر اشیاى بىجان، اگرچه در این عالمشان و به این صورشان شاعر نیستند ولى همه آنها را در بعض عوالم عالیه حیات و شعور و نطق و بیان و حب و بغض است، چنانکه اخبار بسیارى که در احوال عوالم برزخ و قیامت آمده است و همچنین مکاشفات اهل کشف کاشف این مطلب است زیرا آنچه در این عالم وجود مىیابد آنها را در عوالم دیگرى که به حسب وجود سابق بر این عالماند وجودى است و موجودات را در هر عالمى صور و احکام مخصوص به آن عالم است که با صور و احکام این عالم اختلاف دارد، یعنى اختلاف به حسب ظل و ذى ظل و حقیقت و رقیقت دارد و از احکام بعض عوالم عالیه این است که هر چند در آنها موجودند داراى حیات و شعوراند. زیرا که آن دار دار حیات است و زنده است، چنانکه اخبار بر آن دلالت دارد و قول خداوند متعال وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ بدان اشارت دارد و از اخبارى که دلالت بر حیات موجودات عالم آخرت مىکند اخبارىاند که در آنها آمده است فواکه بهشت تکلم دارند و سریر بهشتى به تکیه کردن مؤمن بر آنها شادى و استبشار مىنماید، بلکه برخى از این اخبار دلالت بر تکلمات ارض با مؤمن و کافر دارند و این امور به این عالم حسى گویا نیستند، لذا اهل این عالم تکلمات آنها را نمىشنوند بلکه به ملکوتشان در تکلم و فرح و استبشارند.
و از این قبیل است تکلم حصا در دست رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم که نطق و تکلم سنگ ریزه به ملکوت او است و اعجاز رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم این بود که نطق لسان ملکوت آنها را به أسماع دنیوى إسماع کرده است، بلکه آنچه را که نبى یا ولى معجزه کرده است از قبیل انطاق جماد و احیاى آن، همه از این بابند، چه اینکه عصاى موسى و طیر عیسى، حیاتشان به ملکوتشان بوده است و ملکوت از اهل این عالم غائب است مگر اینکه خداوند بنا بر حکمتى براى ایشان اظهار بدارد، پس زمان در بعضى عوالمش حى است و مر او را شعور است. بنابراین باکى نیست که زمان به حسب همان عالم خود که حى و شاعر است طرف خطاب و تودیع قرار گیرد.
زمان را به بیان مذکور اصلى مفارق است که علت این زمان و روح آن است و با وى معیت وجودى طولى دارد. و در لغت لاتین و گرک براى زمان رب النوع بنام ساتورن(Saturne) قائلاند و شاید اشارت به همین مطلب سامى بوده باشد.
از آنچه که در بیان لیله القدر تذکر دادهایم دانسته مىشود که لیله القدر را به حسب نشأه عنصرى زمانى، افراد متشابه و متماثل، در یک سال و یا در یک ماه بوده باشد، مثلا در یک ماه مبارک رمضان به حسب اختلاف آفاق در یکى از آفاق شرقیه مثلا هند شبى بیست و سوم ماه مبارک رمضان باشد که به حسب روایات اهل بیت عصمت و طهارت لیله القدر است، و حال اینکه شب قبل آن در یکى از آفاق غریبه آن مثلا ایران شب بیست و سوم ماه مبارک بوده است که در آفاق ایران رؤیت هلال ماه مبارک یک شب قبل از هند به وقوع پیوسته است که هر دو شب لیله القدر است و به حسب آفاق متعدد است به تعدد ظلى و زمانى، چنانکه هر یک از انواع عالم ماده و مدت را وجود متفرد عقلانى است که به اذن اللّه مدیر و مدبر افراد متکثر عنصرى نوع خود است و همه آنها را در حضانت خود دارد و در شرع مقدس از آن تعبیر به ملک موکل شده است، لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ «رعد/ ۱۲ _ براى او فرشتگانى است که پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت سرش پاسدارى مىکنند.».
و بدان که مراتب نظام هستى را بر تثلیث فرمودهاند که عقل کل و نفس کل و عالم طبیعت بوده باشد و از این سه عالم به عبارات گوناگون تعبیر نمودهاند، صاحب اسفار در چندین موضع آن بر این مبنى سخن گفته است و همچنین صاحب فصوص و فتوحات و دیگر از اعاظم علماء و ما در این مقام به نقل حدیثى شریف که از غرر احادیث مروى از صادق آل محمد علیه السّلام است تبرک مىجوییم و آن اینکه عزیز نسفى در انسان کامل گوید: این سخن امام جعفر صادق علیه السّلام است: ان اللّه تعالى خلق الملک على مثال ملکوته، و أسس ملکوته على مثال جبروته لیستدل بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته «صفحه ۱۸۰ و ۳۷۵».
پس بدان که هر مرتبه نازل نظام هستى، مثال و آئینه مرتبه عالى آن است و هر صغیر و کبیر از خزانهاش به وفق اقتضاى هر عالم بدون تجافى تنزل نموده است تا به نشأه شهادت مطلقه رسیده استیُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ «سجده/ ۶ _ کار[جهان] را از آسمان[گرفته] تا زمین، اداره مىکند؛ آن گاه[نتیجه و گزارش آن] در روزى که مقدارش-آن چنان که شما[آدمیان] برمىشمارید- هزار سال است، به سوى او بالا مىرود» و لیله القدر را هم بر این منوال بدان چنانکه یوم اللّه را، فتدبر.
تعریف لیله القدر به بیانى رفیعتر
در حدود بیست و پنج سال قبل، در فرخنده روزى به محضر مبارک علم علم و طود تحقیق، حبر فاخر و بحر زاخر آیت حق استاد بزرگوار جناب حاج شیخ محمد تقى آملى کساه اللّه جلابیب رضوانه، تشرف حاصل کرده بودم. در آن اوان در لیله القدر تحقیق مىنمودم و به نوشتن رسالهاى در لیله القدر اشتغال داشتم و مطالبى بسیار در این موضوع جمعآورى کرده بودم، به همین مناسبت از لیله القدر سخن به میان آوردم و نظر شریفش را در بیان آن استفسار نمودهام. از جمله اشاراتى که برایم بشارات بوده است مبذول داشتند اینکه فرمودند: به بیان امام صادق علیه السّلام که جدهاش صدیقه طاهره علیها السّلام را لیله القدر خوانده است و لیله القدر را به آنجناب تفسیر فرموده است دقت و تدبر نمایید.
پس از آن براى تحصیل حدیث فحص بسیار کردهایم تا به ادراک آن در تفسیر شریف فرات کوفى رضوان اللّه تعالى علیه که حامل اسرار ولایت است توفیق یافتهایم و صورت آن این است:
فرات قال حدثنا محمد بن القسم بن عبید معنعنا عن ابى عبد اللّه علیه السّلام قال: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ، اللیله فاطمه و القدر اللّه فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرک لیله القدر، و انما سمیت فاطمه لان الخلق فطموا عن معرفتها، او معرفتها الشک من ابى القسم. قوله وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ* لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یعنى خیر من الف مؤمن و هى أم المؤمنین تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها و الملائکه المؤمنون الذین یملکون علم آل محمد صلّى اللّه علیه و اله و سلّم و الروح القدس هى فاطمه بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ* سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ یعنى حتى یخرج القائم. «صفحه ۲۱۸، طبع نجف»
در این حدیث شریف حضرت امام صادق علیه السّلام جدهاش حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا علیها السّلام را لیله القدر معرفى فرمود، چرا حضرت صدیقه علیها السّلام لیله القدر نباشد و حال آنکه یازده قرآن ناطق در این لیله نازل شده است. حدیث یاد شده خیلى بلند و متضمن مباحثى عرشى است.
قرآن کریم که عصاره حقائق بىکران جهان هستى است بر انسان کاملى که مخاطب به أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ است بهطور نزول دفعى و یکبارگى نازل شده است. در لغت عرب انزال نزول دفعى است و تنزیل نزول تدریجى إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ «سوره قدر»، إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا «هل أتى/ ۲۴» انسان به فعلیت رسیده قرآن ناطق است.
امام صادق علیه السّلام فرمود: من عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرک لیله القدر.
مبانى عقلى و نقلى داریم که منازل سیر حبى وجود در قوس نزول، معبر به لیل و لیالى است، چنانکه در معارج ظهور صعودى به یوم و ایام. بعضى از لیالى لیالى قدراند و بعضى از ایام، ایام اللّه.
از این اشارات در إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ و در حدیث مذکور و نظائر آنها تدبر بفرما، اقرأ و ارق.
این فاطمه علیها السّلام که لیله القدر یازده کلام اللّه ناطق است امام صادق علیه السّلام فرمود:
کسى حق معرفت به آن حضرت پیدا کند یعنى به درستى او را بشناسد لیله القدر را ادراک کرده است. و آن مریم علیها السّلام است که مادر عیسى روح اللّه علیه السّلام است، خداوند سبحان فرمود: وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا«مریم/ ۱۹_ و در این کتاب از مریم یاد کن، آن گاه که از کسان خود، در مکانى شرقى به کنارى شتافت.و در برابر آنان پردهاى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به[شکل] بشرى خوشاندام بر او نمایان شد»، چه مرد و چه زن باید خودش را تزکیه نماید و حلقه بندگى در گوش کند. فیض حق سبحانه وقف خاص کسى نیست. به قول شیرین حکیم ابو القاسم فردوسى:
فریدون فرخ فرشته نبود |
به مشک و به عنبر سرشته نبود |
|
به داد و دهش یافت آن نیکوئى |
تو داد و دهش کن فریدون توئى |
دفتر دل که یکى از آثار منظوم نگارنده است در مقام بیان شرح صدر انسان در ترجمه حدیث مذکور گوید:
ز قرآن و ز آیتهاى قدرش |
ببین این خاکزاد و شرح صدرش |
|
تبارک صنع صورت آفرینى |
چه صورت ساخت از ماء مهینى |
|
از این حبه که رویانید از گِل |
در او قرآن شود یکباره نازل |
|
نگر در حبه نطفه چه خفته است |
در این یکدانه هر دانه نهفته است |
|
چو تو یکدانه هر دانه هستى |
ندارد مثل تو یکدانه هستى |
|
تبرک از حدیث لیله القدر |
بجویم تا گشاید مر تو را صدر |
|
حدیثى کان تو را آب حیاتست |
برایت نقل آن اینجا براتست |
|
به تفسیر فرات کوفىاى دوست |
نظر کن تا در آرى مغز از پوست |
|
امام صادق آن قرآن ناطق |
یکى تفسیر همچون صبح صادق |
بفرموده است و بشنو اى دل آگاه |
که لیله فاطمه است و قدر اللّه |
|
چو عرفانش به حق کردید حاصل |
به ادراک شب قدرید نائل |
|
دگر این شهر نى ظرف زمانست |
که مؤمن رمزى از معنى آنست |
|
ملائک آن گروه مؤمنیناند |
که اسرار الهى را امیناند |
|
مر آنان را بود روح مؤیّد |
که باشد مالک علم محمد صلّى اللّه علیه و اله و سلّم |
|
مراد روح هم که روح قدسى است |
جناب فاطمه حوارى انسى است |
|
بود آن لیله پرارج و پراجر |
سلام هى حتى مطلع الفجر |
|
بود این مطلع الفجر ممجّد |
ظهور قائم آل محمد صلّى اللّه علیه و اله و سلّم |
|
در این مشهد سخن بسیار دارم |
و لیکن وحشت از گفتار دارم |
|
که حلق اکثر افراد تنگ است |
نه ما را با چنین افراد جنگ است |
|
بجنگم با خودم ار مرد جنگم |
که از نفس پلیدم گیج و منگم |
|
چرا با دیگرى باشد حرابم |
که من از دست خود اندر عذابم |
|
چه در من آتشى در اشتعال است |
که دوزخ را ز رویش انفعال است |
|
مرا عقل و مرا نفس بد آیین |
گهى آن مىکشد گاهى برد این |
|
بسى از خویشتن تشویش دارم |
همه از نفس کافر کیش دارم |
|
اگر جنگیدمى با نفس کافر |
کجا این وحشتم بودى به خاطر |
|
و لیکن باز با رمز و اشارت |
بیارم اندکى را در عبارت |
|
وجود اندر نزول و در صعودش |
به ترتیب است در غیب و شهودش |
|
در این معنى چه جاى قیل و قال است |
که طفره مطلقا امر محال است |
|
توانى نیز از امکان اشرف |
نمایى سیر از اقواى به اضعف |
به امکان اخس بر عکس بالا |
نمایى سیر از اضعف به اقواى |
|
لذا آن را که بینى در رقیقت |
بیابى کاملش را در حقیقت |
|
نظر کن نشأت اینجا چگونه |
از آن نشأت همى باشد نمونه |
|
شنو در واقعه از حق تعالى |
لقد علمتم النشأه الاولى |
|
اگر عارف بود مرد تمامى |
تواند خود بهر حد و مقامى |
|
به باطن بنگرد از صقع ظاهر |
ز اول پى برد تا عمق آخر |
|
محاکاتى که اندر اصل و فرع است |
بسان زارع و مزروع و زرع است |
|
برو بر خوان تو نحن الزارعون را |
بیابى زارع بىچند و چون را |
|
که بر شاکلت خود هست عامل |
چه کل یعمل را اوست قائل |
|
نزول اندر قیود است و حدود است |
صعود اندر ظهور است و شهود است |
|
شب اینجا نمودى از حدود است |
بسى شبها که در طول وجود است |
|
چنانکه روز رمزى از ظهور است |
ظهور است هر کجا مصباح نور است |
|
خروج صاعد از ظلمت به نور است |
که یوم است و همیشه در ظهور است |
|
چو صاعد دمبدم اندر خروج است |
پس او ایام در حال عروج است |
|
نگر اندر کتاب آسمانى |
به حم سجده تا سرّش بدانى |
|
عروج امر با یوم است و آن یوم |
بود الف سنه مقدارش اى قوم |
|
ز الف سنه هم مىباش عارج |
به خمسین الف سنه معارج |
|
ولى این روز خود روز خدایى است |
نه هر روزى بدین حد نهایى است |
|
نه هر یومى از ایام الهى است |
که آن پیدایش اشیا کما هى است |
|
چو عکس صاعد آمد سیر نازل |
لیالى خوانیش اندر منازل |
لیالى اندر اینجا همچو اشباح |
لیالى اندر آنجا همچو ارواح |
|
بدان بر این نمط ایام و اشهر |
که مىآید پدید از ماه و از خور |
|
شب قدر اندرین نشأه نمودى |
بود از لیله القدر صعودى |
|
چو ظلى روز اینجا روزها را است |
که یوم اللّه، یوم القدر اینجا است |
|
مر انسانى که باشد کون جامع |
شب قدر است و یوم اللّه واقع |
|
تبصره: از جمع بین دو وجه مذکور در بیان لیله القدر دانسته مىشود که مراد از لیله القدر در إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهٍ مُبارَکَهٍ «دخان/ ۳» خود حضرت خاتم صلّى اللّه علیه و اله و سلّم است که منزل فیه و منزل الیه در حقیقت یکى است و منزل فیه، صدر مشروح آن جناب است، أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ «شعراء/ ۱۹۴» هر چند ظرف زمان آن به لحاظ نشأه عنصرى یکى از همین لیالى متعارف است چه اینکه انسان کون جامع را که لیله القدر و یوم اللّه است به لحاظ این نشأه مادى متى است که وجود ظلى عنصرى او در امتداد ظرف زمان است پس منزل فیه در حقیقت و واقع قلب آن حضرت است و بعد از آن به لحاظ ظرف زمان منزل فیه الیله القدر زمانى است که منزل فیه به لحاظى در منزل فیه است و هر دو وعاى منزل فیهاند، چنانکه هر انسان عنصرى نسبت وعاى علمش هنگام تلقى معانى با وعاى زمان او چنین است. فافهم.
در تفسیر عرائس البیان ناظر به این مطلب سامى و تفسیر انفسى است که گوید:
لیله القدر هى البنیه المحمدیه حال احتجابه علیه السّلام فى مقام القلب بعد الشهود الذاتى لان الانزال لا یمکن الا فى هذه البنیه فى هذه الحاله. و القدر هو خطره علیه السّلام و شرفه اذ لا یظهره قدره و لا یعرفه هو الا فیها.
و نیز در بیان السعاده از بنیه محمدیه تعبیر به صدر محمد صلّى اللّه علیه و اله و سلّم کرده است و گفت: فى لیله القدر التى هى صدر محمد صلّى اللّه علیه و اله و سلّم.
تفصیل آن باید به کتاب ما قرآن و انسان رجوع شود که در حول آیات قرآن و درجات انسان مطالبى دارد.
دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
قم- حسن حسن زاده آملى جمعه ۱۹ ع ۲، سنه ۱۴۰۵ ه. ق ۲۱/ ۱۰/ ۱۳۶۳ ه. ش