بابا آب داد بابا نان داد
بابا آب داد بابا نان داد:
در اینکه باید همگان به فکر ساختنِ خودمان باشیم، که اَبَد در پیش داریم، طولی نمی کشد طور وجودی ما عوض می شود « ما لکم لا ترجون لله وقارا ولقد خلقکم أطوارا» خداوند شما را طور به طور آفریده مطابق با هر عالمی، مطابق با هر طور وجودیِ نظام هستی باید خودمان را به وفق همان طور همان عالم، درست بسازیم، از اینکه اَبَد در پیش داریم. قرآن به مطابق فهم ما و ادراک ما فرمود: هر روز قیامت پنجاه هزار سال است، اینها بیان حدود نهائی قیامت نیست اینها بیان بعضی از شئون آن عالم است به وفق آنچه را که ما در این نشئه با اشیاء عالم با زمان با مکان با روز و شب با سال و ماه دَرگیریم، به فراخور این نشئه اینها را می فهمیم،
خدای متعال از باب تَنزیل، تِنَزُّل، همانطوری که اصل قرآنش انزالی است نازل شده است، معارف و حقایق و لطائف نکات عقلی و علوم ذاتیۀ خودش را تِنَزُّل می دهد، به وفق فهم ما ادراک ما به مطابق نشئۀ طبیعت حرف می زند، وگرنه بخواهند معارف بلند را به وفق عالم آن معارف با ما حرف بزنند ما توفیق فهم آن را ادراک آن را پیدا نمی کنیم.
لذا به تعبیر حضرت امام باقر علیه السلام فرمود که پیغمبر اکرم سلام الله علیه با اَحَدی به کُنهِ آنچه را که خودش یافته بود رسیده بود چشیده بود، حرف نزد، با همۀ مردم به مقدار فهم مردم « إنَّا مَعَاشِرَ الانْبِیَآءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ» ما معاشر انبیاء همه انبیاء امر پیدا کردیم مأمور شدیم که با مردم به مقدار عقلشان به مقدار فهمشان حرف بزنیم.
با ما از باب اینکه چهل سال پنجاه سال صد سال هزار سال در این نشئه از زندگی عادی دوران کودکی رسته ایم نقش و نما کرده ایم در نشئه طبیعت بزرگ شدیم در دامن این عالم داریم رشد می کنیم، اینجا در او حرف شب و روز و تاریکی و روشنائی است، روز و ماه و سال و هفته است، در مباحث گوناگون نعمتها،حرف درخت است میوه است آب است هوای خوش است مکانهای خوب است جاهای سرسبزی است، در امور بلاها ومشکلات، حرف از زلزله است حرف از گرمای شدید سرمای شدید است حرف از درد و رنج است کتک زدن است کتک خوردن است، چون داریم اینجا رشد می کنیم مجبور شدند که اسرار قیامت را لطائف آن عالم را به وفق الفاظ اینجا احکام اینجا برای ما پیاده بفرمایند که ما یک چیزکی بفهمیم ذهنمان نزدیک شود قُربی پیدا کنیم و اینها برای تعالی ماست. به این معنی که، چون سروکارشان با کودک فِتاد مجبورند راه کودکی در پیش بگیرند یک مقداری حقایق و معارف را به زبان کودکانۀ اینجا حرف بزنند تا کودکان را بزرگ بفرمایند.
من و شما بَنا است که در محضر قرآن تشرف حاصل کنیم در گهوارۀ قرآن در مهد قرآن در دامن او، همانند اینکه در دامن مادر نازنین و پدر بزرگوار کم کم رسته ایم، الان به هر حال سنی پیدا کرده ایم چیزهایی فهمیده ایم بزرگ شده ایم، در دامن قرآن بزرگ بشویم تا کم کم بالایمان بُردَند آن سویی شدیم قوی شدیم حرفهای بهتر و سنگینتر هم دارند.
الان حرفهای سنگین را تنزل دادند براساس فهم ما دارند آهسته آهسته ما را بزرگ می کنند، ان شاء الله هر چه بزرگتر شدی غذای بهتر نصیبت می شود، بهشتَت بسیار عالی تر می شود، قویتر می شوی از بهشت چیزها می فهمی تا جائیکه آن بزرگوار گفت، این اندازه که به دنبال بهشت هستی، که در روز قیامت نماز و روزه ات را به خدا تحویل بدهی بعد به محضرش بفرمائی: آن بهشتی که به من وعده داده ای کجا است؟ اجازه بفرما که بروم آنجا، فرمودید حورالعین هست خادمها هستند میزوصندلی است خانه های وسیع است درخت طوبی است شجرۀ پرثمر طوبی است که اگر تمام اهل بهشت را من بخواهم دعوت کنم تو خانه ام جا می شود خانه ام کجاست؟ بعد دست او را فرشته ها بگیرند و بفرمایند، بفرمائید این آپارتمان شما این واحد شما این اتاق جنابعالی با تمام امکانات!!
اینها حرفهای اولیه است ما در دامن قرآن، اینها الان ابتدا است آب بابا است، بابا نان داد آب داد است، کم کم بالاتر بفرمائید خبرها می شود، از این اندازه حرف بعدها خودمان هم خجالتم می آید که ای، این مقدار طلب داشتیم! این مقدار حرف می خواستیم! الان اگر به جنابعالی بفرمایند کلاس اول ابتدایی را لطف بفرما در پیش استاد و می خواهد برایتان الف و با درس بدهد خجالتان می آید به این کلاس تشرف حاصل بفرمائید. کلاس بالاتر می خواهیم حرفهای بالاتر می خواهیم اینها برای آن اوایل بود آن ابتدا بود این حرف حورالعین این حرف بهشت و جهنم و این حرف مقامات بهشتی و آنها مالِ آن سالهای اول بود. بارالها الان خیلی بالا آوردی حرفهای بالاتر را عطا بفرما ببینیم چه خبر است.
آنها حرف بالاتر، آنی است که آن عارف آن بزرگوار فرمود: زاهد را ببین که اندر هوای بهشت به خاطر رسیدن به بهشت از خدا فرار می کند. به به آدم جان می گیرد خوب حالا حرف یک چیزی شده است حالا خیلی سنگین شد. نه اینکه آن حرف باطل بود، آن باطل نبود آن حق بود، اما آن خیلی تنزل یافته بود به فرا خور فهم آن روز ما بود.
حرف قویتر که شد به من و شما تَشَر می زنند که چرا زاهد اندر هوای بهشت است چرا بی خبر از بهشت آفرین است، بهشت اگر شیرین است بهشت آفرین که شیرین تر است، خوردن اگر خوب است نخوردن که بهتر است، حرف زدن اگر خوب است سکوت که بهتر از کلام است .
آدم تکان می گیرد، کم کم از این مرحلۀ ابتدائی در می رود قویتر می شود حرفهای بالاتر می خواهد. بعد به او می گویند آقا نه اینکه آن بهشتی که از خدا بهشت طلب می فرماید و به سوی بهشت می رود باطل است غیر حق است خلاف کرده، نه، او در آن اندازه است. بعد فرمود: بارالها آن فکرش قاصر است از بس که کوته نظر است ببین که می آید از پیشِ تو بهشت می خواهد که به جنت می گریزد از دَرَت یا رب قصورش بین، ببین چقدر کوتاه است می رود از خدا بهشت می خواهد حیف نیست.
منبع: فرمایشات استاد داود صمدی آملی